پرونده جانباختگان جنگ- یادی از کیخسرو کیخسروی
درنگی دربارهی كیخسرو كیخسروییك نور و دیگر هیچ!
اشكان خسروپور: «هنگامیكه كیخسرو داشت میرفت، براستی باور داشت باید برود و در برابر این تجاوز بایستد، كسی هم نمیتوانست جلویش را بگیرد، من میشناختمش!»
فرامرز پوررستمی، یكی دو روز پیش از سیویكم شهریورماه، نخستین روز هفتهی دفاع مقدس، نشستهاست روبرویم و از كیخسرو كیخسروی برایم میگوید. پوررستمی برایم از دوستش سخن میگوید. دوستی كه یك سالی از خودش كوچكتر است، یعنی كوچكتر بود.
رفیق گرمابه وگلستان هم نبودند اما با هم رفتوآمد داشتند. میپرسم از كجا با هم آشنا شدید؟ و پوررستمی میگوید: «درست یادم نیست.» و ادامهی سخنش را پیمیگیرد كه: «من برادرخانمش را خیلی خوب میشناختم. با خانمش هم آشنا بودم. فكر میكنم از همانجا بود كه آشناییمان شكل گرفت.»
بعد برایم از جنگ گفت، جنگ كه نه، از دفاع گفت: «كیخسرو خیلی زود به جبهه رفت. یكی، دو ماه پس از شهریور، پس از آغاز جنگ رفت به جبهه. میپرسم: «نخواستید جلویش را بگیرید؟ بهش نگفتید كه میروی و كشتهمیشوی، زنت بیهمسر و مادرت بیفرزند میماند؟» كه پوررستمی مرا برد به سی سال پیش. «آن روزها، توی میدانسپاه و جاهایی كه برای رفتن به جبهه نامنویسی میكردند، مردم صفهای كیلومتری میبستند و اینها كلیشه نیست، عین واقعیت است كه مردم ایران با هر باور، اندیشه و جهانبینی(:ایدئولوژی) كه داشتند، برای دفاع از ایران جمعشدهبودند. درواقع جنگ، جهانبینی(:ایدئولوژی) نمیشناخت، جنگ منافع ملی و غرور لطمهدیده را میشناخت. در این میان چه كسی بود كه بتواند كیخسرو را از دفاع منصرف كند؟»
باز هم قانع نمیشوم، میپرسم: «اما آیا شما بهعنوان یك دوست، نمیتوانستید او را به زندگی در كنار همسرش پایبند كنید؟»كه پوررستمی زل زد توی چشمهایم و گفت: «وقتی همسرش نتوانست، مطمئن باش من هم نمیتوانستم.» و دنبالهی حرفش را گرفت: « تازه یكماه از ازدواج كیخسرو میگذشت، اما انگار دفاع برایش از همهچیز مهمتر بود. زمان خدمتش مدتها پیش تمامشدهبود اما داوطلبانه رفت بجنگد و با روحیهای كه داشت، من میدانم كه میخواست جلوتر از همهباشد و هركار میتواند بكند.»
|
"تازه یكماه از ازدواج كیخسرو میگذشت، اما انگار دفاع برایش از همهچیز مهمتر بود. زمان خدمتش مدتها پیش تمامشدهبود اما داوطلبانه رفت بجنگد و با روحیهای كه داشت، من میدانم كه میخواست جلوتر از همهباشد و هركار میتواند بكند" |
پوررستمی اینها را كه گفت، زمان را آرام آرام میكشد جلو، با هم میرویم به چند ماهی پس از اعزام كیخسروی به جبهه «چندوقتی كه گذشت و خبری از كیخسرو نرسید. شروع كردیم به گشتن. با یاری دوستانم در خبرگزاری پارس(جمهوری اسلامی) و رادیوتلویزیون، كاری را كردم كه درآنزمان خیلیها میكردند، توی مانیتورینگ خبرگزاریها دنبال نشانهای از كیخسرو گشتم. میگفتند صدایش هست، اما نبود.» میپرسم: «چطور به بستگانش خبر دادید؟ به مادر و خواهرش؟»
پوررستمی باز هم زمان را میكشد جلوتر، از بیم و امید بازماندههای جانباختگان جنگ برایم میگوید و از روشهای شناختن خبرهای بد: «وقتی میدیدیم مدتیاست از كسی خبری نیامده، پیاش را میگرفتیم. هرجا كه فكرش را بكنی سر زدیم، ارتش، صلیب سرخ، رادیو تلویزیون. چندی كه گذشت، آرامآرام بهمان گفتند كه زخمیشده. توی بیمارستانها را گشتیم اما نبود. چندی بعد گفتند مفقودالاثر شده. دوبارهامید جان گرفت. باز با صلیبسرخ نامهنگاریكردیم، اما انگار نه انگار.»
پوررستمی از ناباوریاش هم برایم گفت: «آرام آرام بهمان فهماندند كه احتمالا دیگر خبری از كیخسرو نخواهیم شنید. اما كسی باورش نمیشد. آن روزهاهمه مان در بیموامید بودیم. راستش را بخواهی، انگار همهی خانوادهی مفقودالاثرها اینگونه بودند.حتا پس از گذشت 8 یا 10سال، كسی از پیداشدن فرزندش ناامید نمیشد.»
پوررستمی این را كه گفت، نمونههایی از واقعیت را هم چید در كنار حرفهایش، از بهثمر نشستن امیدها برایم گفت. از اینكه برای شخص زندهای، بزرگداشت میگرفتند و خودش سر مراسم ختم، پیدایش میشد. یا از دیگری كه پس از یك سال به جای رشت در بیمارستانی در مشهد پیدایش میكردند.
پوررستمی، یار پیشین دومین جانباختهی جنگ نشستهاست و همینطور برایم زمان را جلو میكشد. آنقدر كه برسیم به روزی كه خبر آوردند كیخسرو در آمبولانس بوده. «سرانجام یك روز به ما گفتند گروهی دیدهاند كه كیخسرو را سوار آمبولانسش میكنند و توی راه بیمارستان، در یك لحظه صدایی میآید ....... یك نور....یك انفجار... ودیگر هیچ!»
|
«سرانجام یك روز به ما گفتند گروهی دیدهاند كه كیخسرو را سوار آمبولانسش میكنند و توی راه بیمارستان، در یك لحظه صدایی میآید ....... یك نور....یك انفجار... ودیگر هیچ!» |
از جایش بلند شد، كتش را سردست گرفت و تكرار كرد: «ودیگر هیچ!»
نگاهم را به نگاهش میدوزم. انگار وقت رفتن است. دستم را بهگرمی میفشارد و پیش از خدانگهدار گفتن، چیزی میگوید كه توی راه، مدام توی گوشم زنگ میزند: «هیچچیز دربارهی كیخسرو كیخسروی مهم نیست به جزآنكه آدم بسیار باصداقتی بود. بهپای باوری كه داشت ایستادهبود و برایش فداكاری میكرد. درواقع او حاضر بود بهای اندیشه و باوری كه داشت را واقعا بپردازد. نه مانند بسیاری از ما كه فقط حرفش را میزنیم. او باور نیرومندی داشت.» یادمان نرود!
گزیده روز تارنما:
پرونده جانباختگان جنگ-قصر شیرین، یادآور روزهای تلخ
سرويس رويداد- نشست ايران كهنتر ازتاريخ برگزار شد