به مناسبت 31 شهریور، آغاز جنگ تحمیلی
قصر شیرین ، یادآور روزهای تلخ


مهیندخت دهنادی: از آسمان آتش می‌بارد نه آتش بمب و باروت، بلكه آتش گرمای خورشید، از جای جای شهر درختان اكالیپتوس سربرآورده‌اند، باد كه می‌وزد بوی برگ بو همه جا را می‌گیرد، درختان نخل با آن آب و هوای گرم مرا به یاد جنوب می‌اندازند اما اینجا غرب ایران است، غربی‌ترین نقطه‌ی استان كرمانشاه در دل عراق.
جایی كه نه از قصر خبری هست و نه از شیرین اما نامش «قصرشیرین» است. شهری نوساز كه به همان اندازه كه تازه‌ساز است قدمت تاریخی دارد.
شهر آرام و ساكت است مردمانش نیز. اما خوب كه گوش كنی صدای گلوله می‌آید، صدای حركت تانك‌های دشمن بر خاك میهن، صدای فریاد زنان و كودكان بی‌پناه، رو كه می‌گردانم تانك عراقی روبرویم است. تانكی بزرگ كه اینك تندیس میدان شهر است، گلوله‌هایش صدها نفر را كشته است این است كه اینك اسارتش را به رخ كشیده‌اند هرچند كه اسارتش هم یادآور روزهای تلخ است. هنوز در گوشه‌گوشه‌ی شهر خاكریزها و فرورفتگی‌های جای خمپاره بر آن، دل را می‌آزارد. آن روزهای جنگ جای سالم بر پیكر شهر نمانده بود اما اینك مردمانش مرهم مهر میهن بر جان خسته‌اش دمیده‌اند، شهر دوباره جان گرفته.
قصر شیرین همچون زبانه‌ای در دل عراق قرار دارد دورتادورش را مرزهای عراق فراگرفته از شمال و غرب به عراق می‌رسد و از جنوب به ایلام و از غرب به سرپل‌ذهاب و گیلان‌غرب.
به دور دست‌ها نگاه می‌كنم شاید آنسوی مرزها را ببینم اما جز ابرهای تیره و غبار چیزی دیده نمی‌شود.
این سو و آن سوی شهر به دنبال «قصر شیرین» از این و آن پرسیدیم یكی از اهالی گفت «كاخ خسرو» را دیده‌اید با شنیدن كاخ به یاد قصر و باشنیدن خسرو به یاد شیرین افتادیم و به سویش روانه شدیم. كاخ خسرو كه كاخ نه دیواره‌های سنگی كوتاه بر بلندی بود باز هیاهوی یورش و جنگ را در دلمان انداخت، خسرو پرویز پادشاه ساسانی در زمان پادشاهی‌اش باغی بزرگ با قصرهای دلپذیر كه متناسب با آب و هوای زمستان این منطقه بود برای شیرین همسر مسیحی‌اش در این شهر بنا نهاد كه با یورش اعراب به ایران این قصرها به كلی ویران گشت.

گویا دور تادور محوطه كاخ زمین‌های كشاورزی است چراكه آن را شخم زده‌اند. تنها چیزی كه نشان می‌دهد آنجا یك محل تاریخی است تابلوی میراث فرهنگی است در بخشی از آن نوشته است: «این بنا كه جغرافی‌دانان آن را جزو عجایب دنیا دانسته‌اند از دو بخش رسمی و خصوصی تشكیل شده است، بخش رسمی شامل تالار ستون‌دار، اتاق گنبددار، صحن رواق‌دار و ایوان جلوی آن است كه امروزه از بین رفته‌اند، بخش خصوصی نیز شامل خانه‌هایی است كه در قسمت مركزی عمارت قرار دارد. »
مورخان ایرانی و عرب نوشته‌اند در این كاخ كه در میان باغی بزرگ قرار داشت حیوانات وحشی با كمال آزادی می‌زیسته‌اند و آب فراوان از رودخانه الوند به این باغ  وارد می‌گشته است.
از میان زمین‌های شخم زده شده گذشتیم و بر بالای ویرانه‌های كاخ قدم گذاشتیم. پیرمردی نحیف با چهر‌ه‌ی آفتاب سوخته به ما خوش‌آمد می‌گوید انگار نگهبان آنجاست اما چیز زیادی از كاخ نمی‌داند حق هم  دارد چراكه برپایه نوشته تابلوی میراث فرهنگی «هنوز كاوش‌های باستانشناسی بر روی این منطقه كامل نشده است.»
چیزی به جز سنگ و خاك در آنجا نیست، خسرو و شیرین و كاخ و باغ و همه‌ی آنچه پنداشته بودیم را به دست پیرمرد می‌سپاریم.

هم او كه ما را به سوی كاخ خسرو برده بود می‌گوید آتشكده‌ای نیز به نام چهارقاپو یا چهاردیواری هم از زمان ساسانیان بر جای مانده به سوی آتشكده می‌رویم در همان نزدیكی است از آن هم به جز چند تكه دیوار چیزی بر جای نمانده، نیایشی در آن مكان سپند می‌خوانیم و بر فروهر همه‌ی جانباختگان راه میهن درود می‌فرستیم.
غروب نزدیك است و هوای شهر رو به تاریكی است. پیش از بازگشت به پاركی در همان نزدیكی می‌رویم، پاركی كه بر بلندترین نقطه‌ی شهر ساخته‌اند و بر بلندای آن تندیس طلایی سربازی است كه با دست‌های برافراشته، پیروزمندانه رو به سوی عراق ایستاده است. به نزدیكش می‌روم، بی‌اختیار دستهایم را همچو او با پیروزی به بالا می‌برم و فریاد می‌زنم زنده باد میهنم.